گرگ

مطلب از آقای سعید خدری

گفت دانايي که گرگي خيره سر

هست پنهان در نهاد هر بشر

 

لاجرم جاري است پيکاري سترگ

روز و شب مابين اين انسان و گرگ

 

زور بازو چاره ي اين گرگ نيست

صاحب انديشه داند چاره چيست

 

اي بسا انسان رنجور پريش

سخت پيچيده گلوي گرگ خويش

 

وی بسا زور آفرين مرد دلير

هست در چنگال گرگ خود اسير

 

هر که گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته مي شود انسان پاک

 

وانکه از گرگش خورد هردم شکست

گرچه انسان مينمايد گرگ هست

 

وانکه با گرگش مدارا مي کند

خلق و خوي گرگ پيدا مي کند

 

در جواني جان گرگت را بگير

واي اگر اين گرگ گردد با تو پير

 

روز پيري گر تو باشي همچو شير

ناتواني در مصاف گرگ پير

 

مردمان گر يکدگر را مي درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

 

اينکه انسان هست اينسان دردمند

گرگها فرمانروايي مي کنند

 

وان ستمکاران که با هم محرمند

گرگهاشان آشنايان همند

 

گرگها همراه و انسانها غريب

با که بايد گفت اين حال عجيب؟

    "فریدون مشیری"

شرمنده آقای خدری بودجه نداشتیم وگرنه پیش پاتون یه گاوی یا خرسی یا چیزی می زدیم زمین!!!

تشکر می کنم که سر زدید بازم منتظرتون هستیم.

چرا؟


چرا؟

به جای پرداختن به اصل قضایا، به حواشی آن اهمیت داده و توجه میکنیم؟

به جای درک عمیق فلسفه اعمال و رفتارمان در هر زمینه ای و یافتن "چرائی" مسئله، به نحوه انجام دادن و یافتن "چگونگی" اش می پردازیم.

از عبادت و انجام مناسک عبادی گرفته تا جزئی ترین و معمول ترین رفتارمان.

چرا نمیدانیم به چه "دلیل" و برای چه و خوب میدانیم چگونه و به چه "شکل" باید عمل کرد؟

در صورتی که همه میدانیم و به این امر واقف، که هر عملی را هدفی است و هر کاری را دلیل.

ولی افسوس که غافل شده ایم و گم...

استفاده کردنم از ضمیر اول شخص جمع(ما) حاکی از جمع بستن کلیت نوع انسان نیست، بلکه قصدم این است که اکثریت از این درد رنج میبریم (قصد جسارت ندارم).

لذا هستند کسانی که میدانند چه میکنند و خوب می فهمند کجا آمده اند و برای چه...

این سؤالی بود در ذهن که در پی جوابش هستم در اجتماع.

یاری ام کنید...

با تشکر

میلاد دوازدهمین گل بوستان امامت و ولایت ، امام عصر و الزمان مبارک...


خدایا !!

آنچنان زمین گیرم نکن که هنگام ظهور مولا توان برخاستن نداشته باشم...

عنوان ندارد!

زمستان است

دگر یخ بسته حتی  ، های نفس هایم زسرما

دگر قندیل بسته حتی اشکهایم از شدت سرما

چرا دیگر خموش و بی صدا گردیده دریا

دگر او را چه جرمیست این میانه

جرم او جرم بزرگیست لابد

جرم او سیلی زدن بر صخره ی سرد و سترگیست لابد

وصیت می کنم اما شما را

گزارید کوبد دشتها را این آتشین گرما

که نتواند بروید لاله ای بر دامن صحرا

گزارید

گزارید