عنوان ندارد!
زمستان است
دگر یخ بسته حتی ، های نفس هایم زسرما
دگر قندیل بسته حتی اشکهایم از شدت سرما
چرا دیگر خموش و بی صدا گردیده دریا
دگر او را چه جرمیست این میانه
جرم او جرم بزرگیست لابد
جرم او سیلی زدن بر صخره ی سرد و سترگیست لابد
وصیت می کنم اما شما را
گزارید کوبد دشتها را این آتشین گرما
که نتواند بروید لاله ای بر دامن صحرا
گزارید
گزارید
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۱ ساعت 21:39 توسط منصوری نژاد
|